پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید: مزاحم نیستم کنار دست شما بنشینم؟
دختر جوان با صدای بلند گفت: نمیخواهم یک شب را با شما بگذرانم !
تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند...
پس از چند دقیقه دختر به سمت
آن پسر رفت و در کنار میزش به او گفت: من در زمینه روانشناسی پژوهش می کنم و میدونم مردها به چه چیزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده کردم. درست است؟
پسر با صدای بسیار بلند گفت: 200 دلار برای یک شب !!؟ خیلی زیاد است !!!
و تمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند...
پسر به گوش دختر زمزمه کرد: من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص را گناهکار جلوه بد هم.!!!!!!!!!!!!!!???????????????
شما ازاین مطلب چه می آموزید ؟ برای مابنویس
تاریخ : پنج شنبه 91/9/23 | 2:32 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر